یک یادداشت روزانه، از روزهای گذشته، سال های گذشته.
یادداشت های روزانه .
شادی چیست ؟
چند روز است که ذهنم درگیر واژه ی "شادی " شده است . نمی دانم مفهوم این واژه را چند بار حس کرده ام ؟
برمی گردم به روزها و سالهای گذشته . از ده سال پیش شروع می کنم و سی سال دیگر هم بر می گردم به گذشته ، تا ببینم شادی چه بوده است ؟
شاید شادی چهره ی پیرمردکارگری ی بود که برای اولین بار در عمرش به سفر می رفت و قبل از رفتن با بغضی در گلو می گفت : خیر از جوونیت ببینی !
شاید شادی آنجا بود ، در دیدن خنده های آن دخترک پنج ساله ی سیه چرده ی روستایی ، وقتی که روزها کنار کانال در حال ساخت می نشست چشم انتظار تا " عمو مهندس " برایش کتابی یا عکسی بیاورد و او هم از توی دست کوچکش گردویی را تقدیمش کند ؟
شاید شادی ریسه رفتن پسرکم بود در خنده هایی بی دلیل ، وقتی به او خیره می شدم و می خندیدم ؟
شاید شادی اولین تماس لرزش آور دستهایم بود با دستان دیگری ؟
شاید شادی پشت دری سبز در بالای شصت و سه پله ایستاده بود ، با نگاهی پر از خنده و شیطنت ؟ در روزهایی که سخت می گذشت .
شاید شادی در زمستانهای سرد شهری کوچک ، در نگاه انه ای نهفته شده بود که از این سوی اتاق به گرمای نگاهی انه تر در آنسوی اتاق گره می خورد ؟
شاید شادی نوشتن برگه های امتحانی دوستانی بود که آن معلم مهربان می خواست مردود نشوند !
شادی شاید خواندن اولین ترانه های یادگرفته در هشت سالگی بود .
شاید شادی .
نمی دانم . به رسم این روز و روزگار برای یافتن مفهوم شادی دست به دامان گوگل می شوم و با خواندن چند متن ، می فهمم که :
شادی حس شگفتی است که به طرز شگفت تری به جغرافیای زندگی وابسته است .
مجید شمسی پور
۱۳۹۵/۰۷/۱۶ اردبیل
درباره این سایت