محل تبلیغات شما

تقریبا یک هفته پیش آخرای ماه مبارک رمضان بود ساعت حدود ده، ده و نیم یه خانوم و آقای جوان با تیپی کاملا معمولی دست بلند کردند و دربستی به مقصد رساندمشان، به محض ورود صلوات فرستادن و گفتن بوی حرم میاد( قبلش چند تا جوان که همگی عطر مشهدی زیادی به خودشون زده بودن مسافرم بودن و هنوز بوی عطر تو ماشین مونده بود.) آقای مسافر گفت شما که شیخ هستید در حق ما دعا کنید گفتم دعا میکنم اما شیخ نیستم خانوم گفت از وجنات و چهره ی شما کاملا مشخصه که شیخ هستید چرا ما را محروم میکنید ( لازم به ذکر هست که اعلام کنم چند ماهی هست که ریش گذاشته ام و این باعث شده نفرات دیگری هم به اشتباه بیفتند اما وقتی میگم نیستم و صحبت میکنم قبول میکنند اما این زوج به هیچ وجه نمی پذیرفتند و هرچه کردم نهایتا باور نکردند.)  ابتدا تصور کردم قصد مزاح و شوخی دارند و به اصطلاح ایستگاه مارو گرفته اند اما بعد از اینکه کلی انکار کردم در مقابل اصرارشان، ناگهان خانوم زد زیر گریه که شما ما رو قابل نمیدونید شما مرد حق هستین و با تاسی از مولا علی (ع)دارید کار و تلاش میکنید تا از مواهب لباس ت استفاده نکنید گفتم خواهرم به ولله که من شیخ نیستم اما اگه امری داشته باشید در خدمتم، هر دو نفر همزمان گفتن برای ما استخاره بگیرید جواب دادم نه بلد هستم نه اعتقادی به استخاره دارم نه اینکه در حال حاضر وسیله اش که همان تسبیح یا کلام الله باشد را در اختیار ندارم. ساکت شدند تو دلم گفتم خدا رو شکر ظاهرا بی خیال شدند چند دقیقه بعد پرسیدند سواد دارید که انشاالله، از لحنشون پیدا بود باور نکردن که شیخ نیستم گفتم بله لیسانس دارم گفتند با شعر میانه یی دارید جواب دادم بله، خانوم گفت پس لطفا برایمان فال بگیرید گفتم در محضرحضرت خواجه نیستم فی الفور از کیفش یک دیوان حافظ قطع جیبی( وجه تشابه تمام عشاق ایرانی)در آورد و سمتم گرفت زدم بغل با نور چراغ قوه موبایل به دیوان خواجه شمس الدین محمد تفالی زدم که این غزل آمد (( مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید))  هر دو خوشحال شدند اما خانوم مجدد گریه کرد و گفت دیدید میگم شما مرد حق هستین اینم نشانه اش، حافط هم داره تایید میکنه، حاج آقا مشکلاتمون داره تموم میشه انشاالله تا یکی دو ماه دیگه میریم سر خونه و زندگی خودمون، گفتم چه عالی و خدا رو هزاران مرتبه شکر، تا رسیدن به مقصد دیگه سکوت حاکم بود و زمانی که  به کوچه مد نظرشان رسیدیم بازهم کلی تشکر کردند و التماس دعا داشتند وقتی آقا هزینه رو پرداخت کرد گفت نمیدونم چرا بروز ندادید ولی بدونید که ما متوجه شدیم شما شیخ با صفایی هستید. خندیدم و به خدا سپردمشان.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها